رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

سرزمین گوجه های سبز

سرزمین گوجه های سبز
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 40 رای
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 40 رای
✔️ هرتا مولر در سال ۱۹۵۳ در رومانی چشم به جهان گشود. مخالفتش با پیوستن به دستگاه امنیتی چائوشسکو، سبب شد که او را از ادامه ی کار معلمی بازدارند. هرتا مولر، قبل از آن که در سال ۱۹۸۷ ، از کشورش به آلمان مهاجرت کند بارها از طرف دستگاه امنیتی رومانی تهدید به مرگ شد.

کتاب سرزمین گوجه های سبز، در زمینه ی ادبیات سیاسی نوشته شده و از جمله جوایز آن جایزه ادبی ایمپک دوبلین و کلایست (بزرگترین جایزه ادبی آلمان) است. این کتاب نمادی از خفقان است. در پشت جلد کتاب دو چشم سیاه ترسیده می بینی، نگاهی وحشت زده پشت میله هاست. لب هایی خاموش و بسته… این جاست سرزمین گوجه های سبز. در ورق ورق کتاب، دست هایی را می خوانی که بی اختیار باید دست بزنند و چشم هایی که گریستن را حتی اجازه می خواهند و شعرها و دفترها و کلیدهایی در سراسر کتاب است که همواره دزدیده می شود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
khar tu khar
khar tu khar
1391/07/23

کتاب‌های مرتبط

رستاخیز
رستاخیز
4.5 امتیاز
از 15 رای
فریاد
فریاد
4.4 امتیاز
از 7 رای
خرچنگ ها بر ساحل - جلد ۱
خرچنگ ها بر ساحل - جلد ۱
3.5 امتیاز
از 8 رای
قلعه حیوانات
قلعه حیوانات
4.6 امتیاز
از 143 رای
آواز کشتگان
آواز کشتگان
3.9 امتیاز
از 10 رای
جاسوسی در حصار سرد
جاسوسی در حصار سرد
4.6 امتیاز
از 18 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی سرزمین گوجه های سبز

تعداد دیدگاه‌ها:
7

- هیچ کس از من نپرسید که در کدام خانه، در کجا، پشت کدام میز، در کدام تختخواب و در کدام مملکت دوست دارم راه بروم، بخورم، بخوابم و یا چه کسی را از ترس دوست داشته باشم ...
- ادگار گفت: وقتی لب فرو می‌بندیم و سخنی نمی‌گوییم، غیر قابل تحمل می‌شویم و آنگاه که زبان می‌گشاییم، از خود دلقکی می‌سازیم...
- از نظر من هر مرگی شبیه یک کیسه است. به نظر من هر کسی می‌میرد، کیسه‌ای لبریز از کلمات، از خودش به جا می‌گذارد...
- برای پنهان کردن ترس از یکدیگر، دایم می خندیدیم ؛ اما ترس همیشه برای نشان دادن خود راه خروجی می یافت. اگر حالت صورتمان را کنترل می کردیم به صدایمان می خزید. اگر مواظب صورت و صدایمان بودیم و اصلا بهش فکر نمی کردیم به سوی انگشتانمان سر می خورد، زیر پوست آدم می رفت و همان جا می ماند؛ یا به دور اشیاء نزدیک می پیچید...
- احمق یا هوشمند بودن، دلیلی برای دانستن یا ندانستن چیزی نیست. بعضی ها خیلی می دانند، ولی نمی شود آنها را باهوش دانست. بعضی ها هم زیاد نمی دانند، ولی نمی شود آنها را احمق تصور کرد. معرفت و سفاهت را تنها خدا به آدم می بخشد...
- ما همه برگ داریم. وقتی برگ ها پژمرده می شوند، دیگر ادم بزرگ نمی شود؛ چون ایام کودکی سپری شده است. وقتی پیر و چروکیده می شویم ، برگها رشد واژگونه می کنند؛ چون عشق رخت بربسته است...
پر از واقعیت هایی که می دانیم در عین حال نمی دانیم تا اینکه لبخند را فراموش نکنیم..
آیا کسی تا به حال پدر خود را انتخاب کرده است؟! هیچ کس از من نپرسید که:
در کدام خانه، درکجا، پشت کدام میز، در کدام تخت خواب و در کدام مملکت دوست دارم راه بروم... بخورم... بخوابم یا چه کسی را از سر ترس دوست داشته باشم!
این واژه ی " اجبار " از همان ابتدای تولد، نیم بیشتر زندگی همه‌ی ما را تحت سیطره قرار می‌دهد.
خوندن این کتاب یه کم سخته.من که اصلا حوصله نداشتم تا آخرش برم.هیچ چیزی نداره که آدمو به جلو بکشه و تو رو مشتاق به خوندنش بکنه
یادمه وقتی این کتاب برنده نوبل شد خیلی ها فقط بخاطر دریافت جایزه به سمت این کتاب اومدن با اینکه مدت زیادی از انتشارش گذشته بود . اون موقع من در کتابفروشی کار میکردم و کسایی که این کتاب رو میخوندن و برمیگشتن اغلب بخاطر نثر تلخ این کتاب ناراضی بودن اما حقیقتا در عین تلخی آدم رو تا انتها دنبال خودش میکشوند .
و همکارم اینقدر شیفته این کتاب شده بود که به همه حوندنش رو توصیه میکرد :)
همین امروز بود که در داخل واگن مترو به پایان ناتمام و عجیب این کتاب رسیدم. کتاب تصویرگر خفقان شدید در جامعه ای دیکتاتور زده بود که مردمانش فقط در فکر خوردن و آشامیدن و همخوابگی آن هم به حیوانی‌ترین صورت ممکن خود بودند. خفقان در جای جای کتاب به چشم میخورد. از پرسه ماموران حکومتی با جیب هایی پر از گوجه سبز در خیابان ها گرفته تا نحوه عبور مردم از جلوی ماموران و خیابانهایی که در آن نباید به بالا نگاه کرد و بچه هایی که در مدرسه نمیتوانند جمله ای بگویند و در آن از واژه "مجبور بودن" استفاده نکنند. سراسر کتاب جهنمی را تصویر میکند که در آن انسانیت رو به زوال است، ترس از دیکتاتور تا اعماق جان مردم نفوذ کرده است و افراد جامعه تبدیل به خون آشام‌هایی شده اند که از هیچ نوع جاسوسی و خدمت به دیکتاتور کوتاهی نمیکنند. حتی نزدیکترین دوستان و اقوام خود را لو میدهند تا مبادا زندگی حقیر و حیوانیشان به خطر بیفتد. در این میان سزای کسانی که نمیخواهند مانند دیگران این خوی حیوانی را پیدا کنند فرار و خودکشی و قتل به دست ماموران است.
کتاب نثر بسیار خوب و در عین حال تلخی داشت. حتی شوخی ها و کنایه های کتاب هم لبخندی تلخ به لبان خواننده مینشاند...

هیچ شهری در سایه ی دیکتاتور رشد نمی کند ، چون هر چیزی که زیر نظر گرفته شود ، حقیر و کوچک می ماند .
سرزمین گوجه های سبز
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک